آدم خیلی حقیره بازیچهء تقدیره
پل بین دو مرگه مرگی که ناگزیره
حتی خود تولد آغاز راه مرگه
حدیث عمر و آدم حدیث باد و برگه
آغاز یک سفر بود وقتی نفس کشیدیم
با هر نفس هزار بار به سوی مرگ دویدیم
تو این قمار کوتاه نبرده هستی باختیم
تا خنده رو ببینیم از گریه آینه ساختیم
آدم خیلی حقیره بازیچهء تقدیره
پل بین دو مرگه مرگی که ناگزیره
فرصت همین امروزه برای عاشق بودن
فردا می پرسیم از هم غریبه ای یا دشمن
ای آشنای امروز عشق منو باور کن
فردا غریبه هستی امروز و با من سر کن
تولد هر قصه یه جادهء کوتاهه
اول و آخر مرگه بودن میون راهه
اگر چه عاجزانه تسلیم سر نوشتیم
با هم بیا بمیریم شاید یه روز برگشتیم
آدم خیلی حقیره بازیچهء تقدیره
پل بین دو مرگه مرگی که ناگزیره
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0